…….این پنج دقیقه ای که بیشتر از وقت مقرر در اداره می مانم و برای تو کار انجام می دهم، این را برای تو انجام می دهم…..
کلیپ صوتی درباره انجام دادن کارها به قصد قربت و با نیت خدایی
…….این پنج دقیقه ای که بیشتر از وقت مقرر در اداره می مانم و برای تو کار انجام می دهم، این را برای تو انجام می دهم…..
کلیپ صوتی درباره انجام دادن کارها به قصد قربت و با نیت خدایی
“ﺁﻗﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ! ﻣﻦ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ
ﺩﺍﺭﺍﯾﯽﺍﻡ ﺗﻮﯾﯽ، ﺩﻝ ﻭ ﺟﺎﻧﻢ ﻓﺪﺍﯼ ﺗﻮ”
سلام آقا، امروز پنجشنبه است
آقا!پنج شنبه و جمعه خیلی فرق نمیکنند؛اسمشان همان آخر هفته است…
جایی نخوانده ام و ندیده ام آمده باشد که پنجشنبه ها توقع آمدن مولایتان را نداشته باشید.
دو روز مانده تا اربعین،آی که چه میشود…
فکر کن از بین الحرمین مردم راه عبور باز میکنند برایشان
کنار ضریح را خالی میکنند؛میرود رو میکند به شش گوشه:
“یا جداه…قتلوک عطشانا…”
گاهی برخی واژه ها آنقدر برایم تکراری می شوند که فرصت اندیشیدن پیرامون آنها را همین تکرار، از من سلب می کند. “آرزوهای دراز” یا طول الأعمل را بارها و بارها شنیده ام و در ذهنم همیشه برایش تعریفی همچون “امید داشتن به امور دنیایی ای که تحقق آنها نیاز به مهلتی طولانی در عمر و بازه زمانی درازی دارد” بود. و هیچگاه آن را با واژه متضادش یعنی “کوتاه کردن آرزو” تعریف نکردم.
و اما کوتاهی آرزو چیست و تا چه حد؟
امام سجاد علیه السلام در دعای چهلم صحیفه سجادیه از خداوند می خواهند که آرزوهایشان آنقدر کوتاه شود که حتی به آمدن فردا، برداشتن قدم دیگر و آمدن نفس بعدی، امید نداشته باشد! (…وَ اكْفِنَا طُولَ الْأَمَلِ، وَ قَصِّرْهُ عَنَّا بِصِدْقِ الْعَمَلِ حَتَّى لَا نُؤَمِّلَ اسْتِتْمَامَ سَاعَةٍ بَعْدَ سَاعَةٍ، وَ لَا اسْتِيفَاءَ يَوْمٍ بَعْدَ يَوْمٍ، وَ لَا اتِّصَالَ نَفَسٍ بِنَفَسٍ، وَ لَا لُحُوقَ قَدَمٍ بِقَدَمٍ….)
اگر کسی با این نگاه زندگی کند هر لحظه آماده مواجهه با مرگ خواهد بود و کارهای مهمی مانند توبه، ادای حقوق دیگران و پرداختن به اعمال صالح را به فردا نمی افکند و به اصطلاح دچار تسویف نمی شود.
من همیشه به خود می گفتم: من که در آرزوی خانه و ماشین آنچنانی و … نیستم! و خود را از داشتن آرزوی دراز دور می دیدم. غافل از اینکه طول الأمل حداقل برای من این مثالها نیست!
و اما چقدر غافلم، سوف سوف کردنها بزرگترین مشکل من است و من از همه بیشتر به طول عمل گرفتارم! و باید مقدمه مبارزه با نفسم را خداحافظی با تسویف هایم قرار دهم.
علامه محمد حسین حسینی طهرانی می فرمودند: آسید احمد آقای کربلایی، آن عالم بزرگوار ماجرایی برای من و آقا سید هاشم حداد، آن عارف عظیم الشان تعریف کردند.
فرمودند: یک مرتبه وقتی برای زیارت ابی عبدالله آمدم، ناگهان دیدم حضرت در کنار قبر شریف خودشان ایستادند و لبخندی بر لب دارند! دیدم نگاه آقا به سمت من نیست و به کس دیگری نگاه می کنند. نگاه کردم، دیدم جوانی در گوشه ای ایستاده ، دست به سینه گذاشته و احترام می کند و می خندد و کأنّ او هم دارد آقا را می بیند. متعجب شدم! اما با خود گفتم بهتر است که فعلا این حال را از او نگیرم. اندکی بعد یکباره آقا ناپدید شدند و آن جوان به عبادت مشغول شد.
به سراغ او رفتم، گفتم: تو جوان هستی! در این عالم جوانی چه کرده ای که به این مقام رسیدی؟! ما سالهاست که به دیدار ابی عبدالله علیه السلام می آییم، حتی یکبار هم حضرت برای ما اینگونه ظاهر نشدند. به او گفتم شاید من مامور بیان کردن آن باشم چون به جز من کس دیگری ندید.
گویی خود جوان به مقام ایشان که اهل معنا و سید عظیم شانی هستند پی برد. به ایشان گفت: من کار خیلی مهمی نکردم، پدر و مادرم پیر بودند، شب های جمعه، آنها را از بیرون کربلا به زیارت می آوردم. منتها هیچکدام نمی توانستند راه بروند و من مجبور بودم اینها را در سبد بگذارم و بیاورم. بنابراین تصمیم گرفتم یک شب جمعه پدرم را و شب جمعه بعد مادرم را با خود بیاورم.
یک شب جمعه که نوبت پدرم بود، باران شدیدی می آمد و راه ها هم گل آلود شده بود، مادرم در آن وضع اصرار می کردم که من را هم ببر. گفتم: مادر می بینی که بارندگی است. گفت: من احساس می کنم دیگر نمی توانم در این دنیا باشم، می خواهم برای آخرین بار به زیارت مولایم بروم.
مادر را بر دوش خود گرفتم و پدر را در سبد گذاشتم و به راه افتادم. آن قدر به من فشار آمد که استخوان هایم درد گرفته بود. در راه لباسم را درآوردم و بر سر مادرم انداختم که در آن بارندگی اذیت نشود.
وقتی وارد حرم شدم. دیدم وجود مقدس ابی عبدالله علیه السلام در ضریح ایستادند و تا من را دیدند تبسم کردند. حالا از آن به بعد هر شب جمعه که به زیارت می آیم، حضرت به استقبالم می آیند!
صبح طلوع کرده، مخمل خورشید از پنجره به خانه می تابد. صدایی در شهر پیچیده، گوش کنید…
الله اَکبَرُ، الله اَکبَرُ، لا اِلهَ اِلاَّ الله وَالله اَکبَرُ…
نگاه خدا به قلبهای مؤمنان روزهدار، مثل نسیمی ملایم، وزیدن گرفته است…
…الله اَکبَرُ وَ لله الحَمْدُ، الله اَکبَرُ عَلی ما هَدانا .
یک ماه دهان و زبان و چشم و فکر را از هر چه نخواستی تو، بر کنار داشتیم. شاید برایمان دشوار بود اما به خواست تو بود، و چه اطاعت شیرینی بود. حالا تو از سرِ بزرگواری بیکرانت، ما را به دریای کرامتت راه دادهای…چه فطر و گشایشِ روزه دلپذیری شده است! به رسم حضور در پیشگاه رب، لباس نوی عید می پوشیم. تکبیر گویان خود را به نوای نسیم ملایم بزرگیت می سپاریم،به راه می افتیم تا به میعادگاه روزه دارن شهر برسیم. قنوت گشایش می گیریم. اللهمَّ اَهْلَ الکبْریاءِ وَالعَظَمَةِ، وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ…..
و چه زیبا خدای رحمان و رحیم، شکوفه های استجابت دعاهایمان را در دستان قنوت گرفته میهمانانش قرار می دهد.