هر بار به زیارتتان می آمدم حسرت طلبه ها و دانشجویانی که در شبستان مشغول درس و بحث بودند را می خوردم. در دل تحسینشان می کردم و می گفتم اینان چه کردند که اولا در قم ساکن اند و بعد در این مکان مقدس مشغول علم آموزی اند.
گاهی مسیر زندگی انسان طوری عوض می شود که خودش اصلا متوجه نمی شود، چه شد!؟ گاهی همین دلخواه هایی که از قلب عبور می کند شنیده می شود! آن هم سکونت در قم_هر چند موقت_ و توفیق طلبه شدن.
خانم جان! طعم شیرین مجاورت در شهرتان را با تمام وجود حس کرده ام. ای سرور زنان اهل عالم بابت مهمان نوازی گرمتان از شما سپاسگزارم. و چه آغاز جانانه ای و ماه عسل شیرین و به یاد ماندنی ای! نمک گیرتان شده ام!
ای سرور زنان اهل عالم! هنوز هم شیرینی نگاه به گنبدتان و سلام های هر صبح رو به آن را از راه دور حس می کنم. زندگیم را به پنجره فولادت گره زده ام و خیالم راحت است در هر کجای این سرزمین باشم سایه لطف و نگاه کریمانه تان بر آن است. برکت ثانیه به ثانیه عمرم را از شما می خواهم. دستان گره خورده به ضریح تان را رها نکنید!